رویای خاموش


شیشه ای میشکند  یک نفرمیپرسد که چرا شیشه شکست؟
مادری میگوید شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد باد سرد وحشی مثل کودک شیطان آمد،
شیشه پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه مغرور شکست،
عابری خنده کنان می آمد، تکه ای ازآن را برمیداشت،
مرحمی بردل تنگم میشد،
اما امشب دیدم هیچکس هیچ نگفت،
قصه ام را نشنید، از خودم پرسیدم
آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر است؟
 
 


نوشته شده در دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:مثل شیشه,,,,ساعت 19:20 توسط سارا| |


Power By: LoxBlog.Com